امير محمدامير محمد، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

بهانه قشنگ زندگی

المپيك 2012 لندن

سلام گل ماماني اين روزا تحت تأثير قهرماني و مدال آوردن ورزشكاران خوب ايراني در المپيك 2012 لندن با ديدن خوشحالي ما مدام به من مي گي مامان اجازه مي دي من مدال طلا بگيرم؟  قربونت بشم اين يه مورد رو بدون اجازه من هم مي توني بگيري فدات شيرين زبونيات   ...
25 مرداد 1391

عشقولانه

چشماي بسته ي تو رو با بوسه بازش ميكنم قلب شكسته ي تو رو خودم نوازش مي كنم نميذارم تنگ غروب دلت بگيره از كسي تا وقتي من كنارتم به هر چي مي خواي ميرسي  خودم بغل ميگيرمت ، پر ميشم از عطر تنت كاشكي تو هم بفهمي كه ميميرم از نبودنت خودم به جاي تو شبا بهونه هاتو ميشمرم جاي تو گريه مي كنم جاي تو غصه مي خورم هر چي كه دوست داري بگو حرفاي قلبتو بزن دلخوشي هات ماله خودت درد دلت براي من من واسه ي داشتن تو قيد يه دنيا رو زدم كاشكي ازم چيزي بخواي تا بتو دنيا رو بدم ...
25 مرداد 1391

خداحافظي با خانه خدا (بخش پاياني)

روز آخره قبل از بازگشت ما به تهران به خاطر اينكه از ماه رجب به ماه شعبان وارد شده بوديم براي بار دوم محرم شديم و تونستيم اعمال به جا بياوريم كه من به خاطر همه خوبي هاي علي مهربونم به نيابت از علي اعمال انجام دادم كه ثوابش انشاءالله تمام و كمال به ايشون برسه  3  تير مصادف با تولد امام حسين (ع): 8 روز اقامت ما توي مكه به سرعت برق و باد گذشت و روز آخر رسيد و طواف وداع   چون چاره نیست میروم و میگذارمت ای خانه خدا به خدا میسپارمت   محرم شدن ما براي بار دوم در مسجد تنعيم خارج از شهر مكه   دیروز حسرت آمدن را داشتم و امروز اندوه بازگشت و خداحافظی را، اما چاره چیس...
1 مرداد 1391

عزيمت به مكه (محرم شدن در مسجد شجره)بخش چهارم

 ( یا رب به مقامت آبرویم دادی در چشمه عشق شستشویم دادی) (خواهم به محمد که گناهم بخشی چون راه به کوی این نکویم دادی) ساعت 15:30 دقيقه بعداز ظهر لحظه اي بود كه با اتوبوس هتل را ترك كرديم برام جالب بود كه مسئولين محترم بعثه رهبري در حالي كه قرآن بالاي سر ما گرفتند و خداحافظي مي كردنند توي وسط 164 نفر دنبال امير محمد مي گشتند تا باهاش خداحافظي كنند و ديدني بود لحظه روبوسي اونا حيف كه دوربين توي كيفم بود و نمي تونستم با عكس اون لحظه رو ثبت كنم.  الان كه اين خاطره رو مي نويسم اشك از چشمام جاريه خداحافظي با مدينه واقعاً سخت بود مدینه! تو را عقده ها در دل است اگر چه خداحافظی مشکل است خداحافظ ای بهتر...
1 مرداد 1391

خاك حريم كعبه ام (بخش پنجم)

..... شب ساعت 11 بود و من جزء چند نفري بودم كه بايد براي انجام اعمالم به خانه دوست مي رفتم صداي قلبم شنيدني شده بود و ضربان قلبم هر چه به خانه كعبه نزديك مي شدم بيشتر مي شد لبام مي لرزيد و تمام وجود دچار رعشه شده بود حتي توي خواب هم نمي ديدم قسمتم باشه خانه خدا رو ببينم ولي قريون خداي مهربون بشم كه برام خواست و آرزوي زيارت خانه خدا به دلم نموند وارد حرم شدم گوشهای از جمال کعبه پیدا بود و من باز بوسه بر کف حرم میزدم من خاک حریم حرمت بوده و هستم شرمنده ز لطف و کرمت بوده و هستم در کوی سلیمانی تو جای گرفتم چون مور به زیر قدمت بوده و هستم   وقتي از صفا و مروه رد شدم و مي خواستم پله هاي حرم رو بالا برم روحاني كاروان از من...
1 مرداد 1391
1